ننگ ابدي بر ما باد كه همرزمان و همسنگرانمان در بند گم شده اند و ما تا حد مرگ خاموشيم.
بيست و يك روز گذشت و خبري باز نيامد. پنج روز است كه اعتصاب را شكانده اند و يا حداقل چنين وانمود شده كه اعتصاب غذا خاتمه يافته است اما هيچ خبري، هيچ اثري و هيچ ردي از پاي آن دليران در دست نيست. نه تماسي ، نه بياني، نه حريفي و حديثي.
چشممان به صفحات اينترنت خشك شد، گوشمان به صداي تلفن مات مانده است و دلمان به نجواي شور و اضطراب، پر ميزند در نهانخانه خود. هيچ است و هيچ است و باز هم هيچ.
بيست و يك روز بيخبري مطلق، شانزده روز اعتصاب غذا و شناختي كه از حراميان حكومت داريم، باورمان را تقويت ميكند كه اين آزموني سخت است در برابر ملت ايران. آيا تن ميدهند به پر كشيدن فرزندانشان و يا مي ايستند و مطالبه ميكنند آزادي و حق زندگي را براي نور چشمشان.
آي ايران بانو، آي مام ميهن، بميرد براي دل شرحه شرحه ات اين سرباز وطن كه چنين در خفا زار ميزني بهر مجيد، كيوان، بهمن و ديگر فرزندان آزاديخواهت.
آي ملت ايران، به كدام مكتب است اين، به كدام ملت است اين، كه كشند عاشقي را كه تو عاشقم چرايي؟