Archive for ژوئیه 23rd, 2010

23 ژوئیه 2010

شاملوى بزرگ: شهر من رقص كوچه هايش را باز ميابد

هيچ كجا، هيچ زمان، فرياد زندگي بي جواب نيست

من زنده ام

فرياد من بي جواب نيست

قلب خوب تو جواب فرياد من است

23 ژوئیه 2010

امان از شهر بى شاعر – دهمين سال جاودانگى احمد شاملو

بار اول كه او را ديدم، دانشجو بودم و استادى از اساتيدم، كارهاى چوبى خانه فرديس شاملو را انجام ميداد و به عشق ديدن آن بزرگ، همراه استاد شدم و چون كارگري ميخ به چوب ميزدم. گاهي با صندلي چرخدارش ميامد به همراه آيدا و از زير چشم نگاهش ميكردم و حجب جواني مجال هم كلامي نميداد. بار ديگر در تالار مولوي دانشگاه تهران بود كه سخنراني داشت و به همراه دانشجويي از آنجا به پاي كرسيش نشستم و بار سوم در امام زاده طاهر كرج بود و وداع با شاعر آزادي، احمد شاملوي بزرگ.

شاملو را بي دليل شاعر آزادي نام نهاده اند كه كلامش آزادي را به زيبايي و كمال تفسير ميكرد و با آن زندگي كرده ام و هنوز هم هرگاه حافظ را بر زمين ميگذارم، دلم هواي تازه ميكند و دفتري از شاملو را برميگيرم و هر بار بدين باور ميايم كه جاي آن بزرگ در خيزش اخير آزاديخواهانه ملت ايران خالي است.

اي كاش بود و خطي ديگر مينوشت بر حماسه خس و خاشاك تا بدانيم و بخوانيم كه آزادگان جاودانند و زيستن، پاك بايد ورنه نبودش بهتر.

گر بدين سان زيست بايد پست…
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک…